بیشتر بدانی

درس بیست سوم

رستگاری: عیسی مرده گان را زنده میکند

انجیل یوحنا ۱۱: ۱-۴۴

قدم اول: داستان را بخوانید.

متن ذیل را بخوانید و یا بشنوید.

x1.0

1مردی به نام ایلعازَر، از اهالی بیت عنیا یعنی دهکده مریم و خواهرش مرتا، مریض بود.

2مریم همان بود که به پاهای خداوند عطر ریخت و آن ها را با مو های خود خشک کرد و اکنون برادرش ایلعازَر بیمار بود.

3پس خواهرانش برای عیسی پیغام فرستادند که: «ای خداوند، آن کسی که تو او را دوست داری بیمار است.»

4وقتی عیسی این را شنید گفت: «این بیماری به مرگ او منجر نخواهد شد بلکه وسیله ای برای جلال خداست تا پسر خدا نیز از این راه جلال یابد.»

5عیسی مرتا و خواهر او و ایلعازَر را دوست می داشت.

6پس وقتی از بیماری ایلعازَر باخبر شد دو روز دیگر در جایی که بود توقف کرد

7و سپس به شاگردان گفت: «بیایید باز هم به یهودیه برویم.»

8شاگردان به او گفتند: «ای استاد، هنوز از آن وقت که یهودیان می خواستند تو را سنگسار کنند چیزی نگذشته است. آیا باز هم می خواهی به آنجا بروی؟»

9عیسی جواب داد: «آیا یک روز دوازده ساعت نیست؟ کسی که در روز راه می رود لغزش نمی خورد زیرا نور این جهان را می بیند.

10اما اگر کسی در شب راه برود می لغزد زیرا در او هیچ نوری وجود ندارد.»

11عیسی این را گفت و افزود: «دوست ما ایلعازَر خوابیده است اما من می روم تا او را بیدار کنم.»

12شاگردان گفتند: «ای خداوند، اگر او خواب باشد حتماً خوب خواهد شد.»

13عیسی از مرگ او سخن می گفت اما آن ها تصور کردند مقصد او خواب معمولی است.

14آنگاه عیسی بطور واضح به آن ها گفت: «ایلعازَر مرده است.

15به خاطر شما خوشحالم که آنجا نبوده ام چون حالا می توانید ایمان بیاورید. بیایید پیش او برویم.»

16توما که او را دو گانگی می گفتند به دیگر شاگردان گفت: «بیایید ما هم برویم تا با او بمیریم.»

17وقتی عیسی به آنجا رسید معلوم شد که چهار روز است او را دفن کرده اند.

18بیت عنیا کمتر از نیم فرسنگ از اورشلیم فاصله داشت

19و بسیاری از یهودیان نزد مرتا و مریم آمده بودند تا به خاطر مرگ برادر شان آن ها را تسلی دهند.

20مرتا همینکه شنید عیسی در راه است برای استقبال او بیرون رفت ولی مریم در خانه ماند.

21مرتا به عیسی گفت: «خداوندا، اگر تو اینجا می بودی برادرم نمی مُرد.

22با وجود این می دانم که حالا هم هرچه از خدا بخواهی به تو عطا خواهد کرد.»

23عیسی گفت: «برادرت باز زنده خواهد شد.»

24مرتا گفت: «می دانم که او در روز قیامت زنده خواهد شد.»

25عیسی گفت: «من قیامت و زندگی هستم. کسی که به من ایمان بیاورد حتی اگر بمیرد، زندگی خواهد داشت

26و کسی که زنده باشد و به من ایمان بیاورد هرگز نخواهد مرد. آیا این را باور می کنی؟»

27مرتا گفت: «بلی، خداوندا، من ایمان دارم که تو مسیح و پسر خدا هستی که می باید به دنیا بیاید.»

28پس از اینکه این را گفت رفت و خواهر خود مریم را صدا کرد و به طور پنهانی به او گفت: «استاد آمده است و تو را می خواهد.»

29وقتی مریم این را شنید فوراً برخاست و به طرف عیسی رفت.

30عیسی هنوز به دهکده نرسیده بود بلکه در همان جایی بود که مرتا به دیدن او رفت.

31یهودیانی که برای تسلی دادن به مریم در خانه بودند وقتی دیدند که او با عجله برخاسته و از خانه بیرون می رود به دنبال او رفتند و با خود می گفتند که او می خواهد به سر قبر برود تا در آنجا گریه کند.

32همین که مریم به جایی که عیسی بود آمد و او را دید، به پاهای او افتاده گفت: «خداوندا، اگر در این جا می بودی برادرم نمی مُرد.»

33عیسی وقتی او و یهودیانی را که همراه او بودند گریان دید از دل آهی کشید و سخت متأثر شد

34و پرسید: «او را کجا گذاشته اید؟» جواب دادند: «خداوندا، بیا و ببین.»

35عیسی گریست.

36یهودیان گفتند: «ببینید چقدر او را دوست داشت؟»

37اما بعضی گفتند: «آیا این مرد که چشمان کور را باز کرد نمی توانست کاری بکند که جلوی مرگ ایلعازَر را بگیرد؟»

38پس عیسی در حالی که از دل آه می کشید به سر قبر آمد. قبر غاری بود که سنگی پیش روی آن گذاشته بودند.

39عیسی گفت: «سنگ را بردارید.» مرتا خواهر ایلعازَر گفت: «خداوندا، حالا چهار روز از مرگ او می گذرد و بو گرفته است.»

40عیسی به او گفت: «آیا به تو نگفتم که اگر ایمان داشته باشی جلال خدا را خواهی دید؟»

41پس سنگ را از پیش روی قبر برداشتند. آنگاه عیسی به آسمان نگاه کرد و گفت: «ای پدر، تو را شکر می کنم که سخن مرا شنیده ای.

42من می دانستم که تو همیشه سخن مرا می شنوی ولی به خاطر کسانی که اینجا ایستاده اند این را گفتم تا آن ها ایمان بیاورند که تو مرا فرستاده ای.»

43پس از این سخنان، عیسی با صدای بلند فریاد زد: «ای ایلعازَر، بیرون بیا.»

44آن مرده، در حالی که دست ها و پاهایش با کفن بسته شده و صورتش با دستمال پوشیده بود، بیرون آمد. عیسی به آن ها گفت: «او را باز کنید و بگذارید برود.»

قدم دوم: داستان را به زبان خود بازگو کنید.

فرصت بدهید تا هر شخص داستان را به زبان خود بازگو نماید. بعد دیگران قسمت های را که به خاطر دارند، میتوانند اضافه کنند. اگر نیاز باشد، به آن دوباره گوش دهید یا آنرا بخوانید. سپس اجازه دهید که شخصی دیگر داستان را بازگو نماید. زمانیکه شما تنها هستید، داستان را به طور بلند به زبان خود بازگو کنید یا آنرا بنویسید. اگر در حفظ کردن آن مشکل دارید، آنرا دوباره بخوانید یا آنرا بشنوید.

قدم سوم: موضوع داستان را درک کنید.


Get it on Google Play
Download on the App Store

Dari Bible

Dari Bible

As an Amazon Associate I earn from qualifying purchases

Get Discovery Bible Studies on your phone

Discover copyright ©2015-2025 discoverapp.org

Dari verses taken from the Today’s Dari Version published in 2008. Copyright United Bible Society, ©2008. Used by permission. All rights reserved. Delivered in partnership with AfghanBibles.org and Hope4Afghans.com